امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه سن داره

امیرعلی، زندگی مامان و بابا

پیشی کوچولوی مامان

سلام عزیزدلم، امروز میخوام یه خاطره واست تعریف کنم که حدودا دو ماه پیش اتفاق افتاد. یادمه اون روز خونه ماماحاجی تنها بودیم؛من و شما؛ شب قبلش اونجا خوابیده بودیم و حاضر شده بودیم تا خاله بیاد دنبالمون بریم خونه. ماماحاجی هم رفته بودن بیرون. اون روزا تازه کشف کرده بودی که زیر هرچیزی ممکنه یه چیزی باشه!! مثلا میومدی روبروی اجاق گاز، یخچال، کمد، تختخواب و... دمر میخوابیدی ، سرتو میذاشتی رو زمین و باکنجکاوی تمام زیر اونا رو نگاه میکردی تا یه چیز جدید پیدا کنی ، بعد دستت رو دراز میکردی تا بتونی یه چیزی از اون زیرا برداری.(آخه بچه اینقدر کنجکاو و شیطون؟) اون روز خونه ماماحاجی رفتی روبروی در توالت قدیمیشون که حالا دیگه انباری بود دمر خوابیدی و...
19 بهمن 1391

با یه عاااااااااااالمه تاخیر بالاخره اومدم

سلام گل پسرم، شرمنده ام که اینقدر دیر به دیر آپدیت میکنم آخه اینروزا سرم یه کم شلوغه و فکرم حسابی درگیر. ولی تصمیم گرفتم از امروز همه ی سعیمو بکنم تا حداقل هفته ای یه بار وبلاگتو اپدیت کنم به شرطی که شما هم پسر خوبی باشی تا مامانی وقت داشته باشه.   خوب اول از همه تولدت با کلی تاخیر مبارک خشکل مامان.به قول خاله فرنگیست دیدی چه زود گذشت؟ دیدی درد نداشت؟ آره خوب درد نداشت ولی خدایی تو این یه سال حسابی من و بابایی رو اذیت کردی. بخصوص 6 ماه اول زندگیت. الان خدارو شکر خیلی بهتر شدی ولی هنوزم گاهی موقع خواب خیلی اذیت میکنی و اشک مامانی رو در میاری. حسابی بازیگوش و شیطون شدی و هیچ چیزی از دست تو در امان نیست. حتی این کتری بزرگ و...
11 بهمن 1391
1