پیشی کوچولوی مامان
سلام عزیزدلم، امروز میخوام یه خاطره واست تعریف کنم که حدودا دو ماه پیش اتفاق افتاد. یادمه اون روز خونه ماماحاجی تنها بودیم؛من و شما؛ شب قبلش اونجا خوابیده بودیم و حاضر شده بودیم تا خاله بیاد دنبالمون بریم خونه. ماماحاجی هم رفته بودن بیرون. اون روزا تازه کشف کرده بودی که زیر هرچیزی ممکنه یه چیزی باشه!! مثلا میومدی روبروی اجاق گاز، یخچال، کمد، تختخواب و... دمر میخوابیدی ، سرتو میذاشتی رو زمین و باکنجکاوی تمام زیر اونا رو نگاه میکردی تا یه چیز جدید پیدا کنی ، بعد دستت رو دراز میکردی تا بتونی یه چیزی از اون زیرا برداری.(آخه بچه اینقدر کنجکاو و شیطون؟) اون روز خونه ماماحاجی رفتی روبروی در توالت قدیمیشون که حالا دیگه انباری بود دمر خوابیدی و...